مثل چشمه باش
قصه ای برای روزهایی که متلاطم و آشفته ای :
سنگی در دریا بیندازید. آیا دریا متلاطم می شود؟ البته خیر، اما حالا سنگریزه ای در یک لیوان بیاندازید. اکنون چه اتفاقی می افتد؟ لیوان آب تحت تأثیر این سنگ قرار می گیرد.
در واقع مهم نیست در دنیای بیرون چه اتفاقی می افتد. آنچه مهم است ظرفیت و گنجایش ماست. هرچه بزرگ و بزرگوارتر بشویم در مقابل شرایط، سختی ها و آدم های ناسازگار و کج اندیش از خود وقار و آرامش بیشتری نشان می دهیم.
می خواهم در این رابطه یک داستان زیبا و قالب تأمل را بیان کنم :
مثل چشمه باش
استاد شاگردان را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود. بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند. استاد به هر یک از آنها لیوانی آب داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند. شاگردان هم این کار را کردند ولی هیچ یک نتواستند آب را بنوشند ، چون خیلی شور شده بود.
بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آن ها خواست از آب چشمه بنوشند و همه ار آب گوارای چشمه نوشیدند.
استاد پرسید : آیا آب چشمه هم شور بود؟ و همه گفتند : نه ، آب بسیار خوش طمعی بود.
استاد گفت : رنج هایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیزهمین مشت نمک است نه بیشتر و نه کمتر.
این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید. پس سعی کنید مثل چشمه باشید تا بر رنج ها فایق آیید.
دریا باش که اگر یک سنگ به سویت پرتاب کردند سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی.
برگرفته از کتاب ” قصه هایی برای از بین بردن غصه ها ”
نویسنده : مسعود لعلی
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.